جدول جو
جدول جو

معنی دم کتک - جستجوی لغت در جدول جو

دم کتک
وبال
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم کش
تصویر دم کش
تشکچه ای که پس از دم کردن برنج در روی دیگ می گذارند، در موسیقی آوازه خوانی که به متابعت آوازه خوان دیگر آواز بخواند تا او نفس تازه کند، در موسیقی آوازخوان
فرهنگ فارسی عمید
(دُ کَ)
دم کج. کژدم. عقرب. (یادداشت مؤلف). رجوع به کژدم شود، قسمی امرود. (یادداشت مؤلف). رجوع به دم کج و امرود و گلابی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کُ)
چیزی چون بالش و رفاده به صورت دایره انباشته به پشم یا پنبه یا جامه پاره ها یا حصیر بافته شده که آن را در جامه ای گرفته بر در دیگ پلو و چلو نهند تابخاری که از درون دیگ متصاعد شود به خود کشد و دوباره بصورت قطرات آب در دیگ نریزد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ پُ تَ)
دم پخت. نوعی پلاو که از برنج، باقلا یا بلغور و پیازداغ کنند
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ مَ)
سخت توانا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رحی دمکمک، نیک آردکننده. (منتهی الارب). آسیای نیک آردکننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ تَ)
صفراغون. عصفورالشوک. عصفورالسیاح. طروغلودقس. طروغلودیس. طرغلودیس. (یادداشت مؤلف). مرغی است برابر گنجشک پیوسته در کنار آب نشیند و دم جنباند و آن را به یونانی طرغلودیس و به عربی عصفورالشوک خوانند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به دم به آب زنک و دم جنبانک شود
لغت نامه دهخدا
(دُ کُ)
که دم کوتاه دارد. که دم بریده دارد. کوتاه دم. دم کوتاه یا دم نیمی بریده. (یادداشت مؤلف). بی دم. ابتر. بدون دنب
لغت نامه دهخدا
خوراکی مانند پلو و آن چنانست که برنج را میپزند ولی آبکش نکنند و گاه بدان عدس لوبیا ماش افزایند دم پخت دم پختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم کمک
تصویر کم کمک
اندک اندک کم کم، بتدریج: (کم کمک و ضع زنان تغییر کرد وان تطور در سخن تاثیر کرد)، (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
قبض کننده، قابض (مزاج)، توضیح معمولا سنجد شیرین را همکشک مینامند و مراد از این تعبیر آنست که سنجد پیزی را هم می کشد و مزاج را قبض می کند و یبوست می آورد
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کس که بر یک تخت و نیمکت نشینند، همنشین معاشر: امان از همکت بد
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کس که با هم در دو (دویدن) همراهی کنند: ... با کسان که کفاء ت ایشان ندارد خود را هم تگ و هم عنان سازد، رفیق راه همراه: ما و مجنون بره بادیه هم تگ (هم تگ) بودیم قدمی چند ز همراهی ما دور افتاد. (شریف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کش
تصویر دم کش
آنکه با آهنگ دیگری همراهی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کل
تصویر دم کل
کوتاه دم، بیدم بدون دنب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمپختک
تصویر دمپختک
((دَ پُ تَ))
برنجی که آبکشی نشده باشد و گاه به آن عدس، لوبیا، ماش یا باقلا بیفزایند، دم پخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم کت
تصویر هم کت
((~. کَ))
همراه، همنشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم تک
تصویر هم تک
((~. تَ))
رفیق، همراه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم کل
تصویر دم کل
((دُ کُ))
کوتاه دم، بی دم
فرهنگ فارسی معین
کلوخ
فرهنگ گویش مازندرانی
طفیلی، فضول
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در منطقه ی آلاشت
فرهنگ گویش مازندرانی
نی چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی
آویزان
فرهنگ گویش مازندرانی
تهی دست
فرهنگ گویش مازندرانی
دم جنبانک
فرهنگ گویش مازندرانی
وبال
فرهنگ گویش مازندرانی
دشت وسیع
فرهنگ گویش مازندرانی
آه سرد کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دم جنبانک
فرهنگ گویش مازندرانی
کلون درهای قدیمی چوبی که در میان دو لنگه ی در جهت قفل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشین، کسی که در هر کاری خود را مقدم داند، پیش افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی
پایان، انتها
فرهنگ گویش مازندرانی
دم جنبانک
فرهنگ گویش مازندرانی
تنبک، نقاره
فرهنگ گویش مازندرانی